javahermarket

خروج ممنوع

ادبیات-شعر-داستان-خاطرات-زبان(انگلیسی و فرانسه)

جای پای رهروی پیداست
کیست این گم کرده ره ؟زاین راه ناپیدا چه می پوید؟
مگر او زین سفر ، زین ره چه می جوید ؟
از این صحرا مگر راهی به شهر آرزویی هست ؟
به شهری کاندر آغوش سپید مهر
به باران سحرگاهیی خدایش دست و رو شسته است.
به شهری کز همان لحظه ی ازل
بر دامن مهتاب عشق آرام بغنوده است.
به شهری کش پلید افسانه گیتی
سر انگشت خیال از چهره ی زیباش بزدوده است.
کجا ای ره نورد راه گم کرده ؟
بیا برگرد !
به شهری بر کناره ی پاک هستی ،
به شهری کش به باران سحرگاهی
خدایش دست و شسته است.
به شهری کش پلیدی های انسان این پلید افسانه ی هستی
در این صحرا به جز مرگ و به جز حِرمان
کسی را آشنایی نیست.
بیا برگرد آخر ، ای غریب راه !
کز این جا ره به جایی نیست.
نمی بینی که آن جا
کنار تک درختی خشک
ز ره مانده غریبی ره نوردی بی نوا مرده است؟
و در چشمان پاکش ، در نگاه گنگ و حیرانش ،
هزازان غنچه امید پژمرده است؟
نمی بینی که از حسرت "کمند صید بهرامیش افکنده است "

و با دستی که در دست اجل بوده است ،
بر آن تک درخت خشک
حدیث سرنوشت هر که این ره را رود ، کنده است:
که : « من پیمودم این صحرا ، نه بهرام است و نه گورش »
کجا ای ره نورد راه گم کرده ؟
بیا برگرد !
در این صحرا به جز مرگ و به جز حِرمان ،
کسی را آشنایی نیست.
ازین صحرا مگر راهی به شهر آرزویی هست؟
بیا برگرد آخر ، ای غریب راه !
کز این جا ره به جایی نیست.
«دکتر علی شریعتی » 
 

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: یک شنبه 1 اسفند 1389برچسب:ازاینجاره به جایی نیست,راه ناپیدا, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

سیمین بهبهانی غزل زیبایی داره به نام "دیوانگی" که آقای ابراهیم صهبا در جواب این غزل،غزلی گفته و سیمین بهبهانی هم کم نیاورده و ادامه داده .اینطور که معلومه این مناظره شاعرهارو واداشته تا هرکدوم در این باره اظهارنظری کنن.

خودتون نتیجه رو مشاهده کنید!

دیوانگی

یارب مرا یاری بده، تا خوب آزارش کنم
هجرش دهم زجرش دهم، خوارش کنم زارش کنم
از بوسه های آتشین، وز خنده های دلنشین
صد شعله در جانش زنم، صد فتنه در کارش کنم
در پیش چشمش ساغری، گیرم ز دست دلبری
از رشک، آزارش دهم، وزغصه بیمارش کنم
بندی بپایش افکنم، گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر، کالای بازارش کنم
گوید مَیفزا قهر خود، گویم بکاهم مهر خود
گوید که کمتر کن جفا، گویم که بسیارش کنم
هر شامگه در خانه یی، چابک تر از پروانه یی
رقصم بر ِ بیگانه یی، وز خویش بیزارش کنم
چون بینم آن شیدای من، فارغ شد از سودای من
منزل کنم در کوی او، باشد که دیدارش کنم
گیسوی خود افشان کنم، جادوی خود گریان کنم
با گونه گون سوگند ها، بار دگر یارش کنم
چون یار شد بار دگر، کوشم به آزار دگر
تا این دل دیوانه را، راضی ز آزارش کنم. 


جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی:

یارت شوم ، یارت شوم ، هر چند آزارم کنی
نازت کشم ، نازت کشم ، گر در جهان خوارم کنی
بر من پسندی گر منم ، دل را نسازم غرق غم
باشد شفا بخش دلم ، کز عشق بیمارم کنی
گر رانیم از کوی خود ، ور باز خوانی سوی خود
با قهر و مهرت خوشدلم کز عشق بیمارم کنی
من طایر پر بسته ام ، در کنج غم بنشسته ام
من گر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کنی
من عاشق دلداده ام ، بهر بلا آماده ام
یار من دلداده شو ، تا با بلا یارم کنی
ما را چو کردی امتحان ، ناچار گردی مهربان
رحم آخر ای آرام جان ، بر این دل زارم کنی
گر حال دشنامم دهی ، روز دگر جانم دهی
کامم دهی ، کامم دهی ، الطاف بسیارم کنی 

 ادامه مناظره در ادامه مطلب.....

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی

ادامه مطلب
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: شنبه 30 بهمن 1389برچسب:جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی,دیوانگی,کلکل شاعران,, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

از باب "در سیرت پادشاهان"

مردم آزاری را حکایت کنند که سنگی بر سرصالحی زد.درویش را مجال انتقام نبود.سنگ را نگاه همی داشت تازمانی که ملک رابرآن لشکری خشم آمد ودرچاه کرد.درویش اندرآمد و سنگ در سرش کوفت.گفتا تو کیستی و مرا این سنگ چرا زدی؟گفت که من فلانم واین همان سنگ است که در فلان تاریخ برسر من زدی.گفت چندین روزگار کجا بودی؟گفت از جاهت اندیشه می کردم اکنون که در چاهت دیدم فرصت غنیمت دانستم.

ناسزایی را که بینی بخت یار             عاقلان تسلیم کردند اختیار

جون نداری ناخن درنده تیز               باددان آن به که کم گیری ستیز

هرکه با پولادبازوپنجه کرد                 ساعد مسکین خودرا رنجه کرد

باش تا دستش ببندد روزگار              پس بکام دوستان مغزش برآر 

 

 

حکایتهای قبل را در ادامه مطلب مشاهده کنید.

 

 .....................

مجال:فرصت

جاه:مقام

پولادبازو:قوی

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی

ادامه مطلب
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: شنبه 30 بهمن 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

امروز میخوام یکی از کتابهای مورد علاقمو معرفی کنم.کتابی که چندین بار خوندم ولی باز هم برام تازگی داره.

"اتاق آبی"

حتمأ همه اسمشو شنیدین آخه تو ادبیات دبیرستان یه قسمت از اون آورده شده.درباره این کتاب مطلب خوبی رو تو یه سایت پیدا کردم که برای صرفه جویی در مصرف انرژی و زمان(!) از همون مطلب استفاده میکنم والبته با ذکر منبع!

 

اتاق آبی عنوان آخرین نوشته‌ی سهراب سپهری (1307-1359)، شاعرنوپرداز و نقاش ایرانی که در 1369 منتشر شد. این کتاب که در واپسین سال‌های زندگی سپهری نوشته شده و پس از مرگ وی به چاپ رسیده است، دارای سه بخش مستقل به نام‌های "اطاق آبی"، "معلم نقاشی ما" و "گفت و گو با استاد"، مربوط به سه دوره‌ی کودکی، نوجوانی و میانسالی اوست.

"اطاق آبی"، یگانه بخشی است که تاریخ نگارش آن (5 آبان 1355) مشخص است و آن توصیف اطاقی است در انتهای باغ خانه‌ای که سپهری، ضمن توصیف دقیق اطاق، آن را مکانی نمادین و تحت تاثیر اساطیر بودایی و هندویی، نمونه‌ی کوچک کیهان می‌داند و از درک جنین شباهت‌هایی لذت می‌برد. غالب عناصر نمادینی که در این نوشته به کار رفته در آثار شعری نویسنده نیز جایگاه ویژه‌ای دارد؛ از جمله استفاده از رنگ‌هایی چون آبی و زرد و سپید و شرح معنای تمثیلی آن‌ها، حضور مار، جانور اساطیری گوناگون و بیان رابطه‌ی مار و آب و باروری منجر می‌گردد. در بخشی از این نوشته، تاثیر آیین دائورا می‌بینیم. سپهری در جای دیگر، تحت تأثیر دین هندوبودایی، مار را «ماند الا» می‌پندارد.  معماری اطاق آبی این گونه وصف می‌شود: «کف آن مربع شکل و طاق ضربی آن مدور بوده» که یادآور «خانه‌ی تقویم» می‌گردد. در نظر نویسنده، مربع نماد زمین و دایره نماد آسمان است و بدین سان، اطاق آبی فضایی مقدس است.

توضیح بخشهای دیگر کتاب در ادامه مطلب...

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی

ادامه مطلب
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: جمعه 29 بهمن 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

شعر بسیار زیبای" دوباره می سازمت وطن!" 

از سیمین بهبهانی(این شعررو داریوش هم اجرا کرده که این متن کاملشه.)

سیمین بهبهانی

دوباره می سازمت وطن!
اگر چه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو می زنم،
اگر چه با استخوان خویش
دوباره می بویم از تو گُل،
به میل نسل جوان تو
دوباره می شویم از تو خون،
به سیل اشک روان خویش
دوباره ، یک روز آشنا،
سیاهی از خانه میرود
به شعر خود رنگ می زنم،
ز آبی آسمان خویش
اگر چه صد ساله مرده ام،
به گور خود خواهم ایستاد
که بردَرَم قلب اهرمن،
ز نعره ی آنچنان خویش
کسی که « عظم رمیم» را
دوباره انشا کند به لطف
چو کوه می بخشدم شکوه ،
به عرصه ی امتحان خویش
اگر چه پیرم ولی هنوز،
مجال تعلیم اگر بُوَد،
جوانی آغاز می کنم
کنار نوباوگان خویش
حدیث حب الوطن ز شوق
بدان روش ساز می کنم
که جان شود هر کلام دل،
چو برگشایم دهان خویش
هنوز در سینه آتشی،
بجاست کز تاب شعله اش
گمان ندارم به کاهشی،
ز گرمی دمان خویش
دوباره می بخشی ام توان،
اگر چه شعرم به خون نشست
دوباره می سازمت به جان،
اگر چه بیش از توان خویش

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: جمعه 29 بهمن 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 شریعتی

وقتی در خانه حریقی در گرفته است دعوت آن کس که تو را به نماز و دعا با خداوند می خواند، دعوت یک خیانتکار است تا چه رسد بکار دیگر؛
وهر گونه توجه دادن به هر چیزی در آنجا (هر چیز مقدس وغیر مقدس) به جز توجه دادن به خاموش کردن حریق، توجهی است استحمار گرانه و اگر تو توجه بکنی، استحمار شده ای ولو با خداوند خودت صحبت کنی ولو به نماز ایستاده باشی، ولو مشغول مطالعه بهترین آثار علمی و ادبی بشوی یا مشغول یک کشف بزرگ علمی ! برای استحمار کردن همیشه تو را به زشتی ها دعوت نمی کنند که نفرت زشتی ها تو را فراری بدهدو متوجه آنجایی بکند که باید به آنجا متوجه بشوی. بر حسب " تیپ " تو، دعوتت را انتخاب می کنند،گاه تو را دعوت می کنند به زیبایی ها. برای کشتن یک حق بزرگ، حق یک جامعه، یک انسان، گاه دعوتت می کنند که سرگرم یک حق دیگر باشی و به کمک یک حق، حق دیگر را می کشند.هر کاری که بکنی و" طرف " سرت را به هر چیز که گرم کرد تو را دچار استحمار کرده، دیگر رفته ای ! 
"دکترعلی شریعتی"
بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: چهار شنبه 27 بهمن 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 قبل از خوندن این متن توجه داشته باشید که مطالبی که گفته میشه،صرفأ نظر شخصی بنده است و ممکنه خیلی ها اون رو قبول نداشته باشند ولی به هر حال چه قبول دارید و چه مخالفید ویا اگه مطلبی داریدکه به ما کمک میکنه تفکر و شخصیت این انسان ارزشمند رو بیشتر درک کنیم،دریغ نکنید.

فکر نمیکنم دکتر شریعتی نیازی به معرفی داشته باشه.همه کم و بیش با آثار و یاحداقل جملات قصار او آشنا هستیم.ولی واقعآ از شریعتی چی میدونیم؟

من هم مثل خیلی های دیگه،ازچندین سال پیش شریعتی رو مشناختم ولی فقط اسمأ ونه شخصیتأ.ولی همیشه یه کششی داشتم که اونو بهتر بشناسم.دبیرستانی که بودم جندتا از کتابهاشو خواستم بخونم ولی خدایی خیلی برام سنگین بود و نتونستم درکشون کنم.چیزی که بیشتراز همه منو به سمت شناخت شریعتی میکشوند،نظرهای متضادی بودکه درباره او وجود داشت.یکی اون رو "مذهبی متعصب" میخوند و دیگری "روشنفکر غربزده"!

برام جالب بود بدونم واقعأ شریعتی کدوم یکی از اینهاست،وبالأخره فهمیدم....

اما چی شد که من تونستم کتابها و حرفهای دکتر شریعتی رو بفهمم؟!

ادامه مطلب رو ببینید ،شاید برای شما هم مفیدباشه.....

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی

ادامه مطلب
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: چهار شنبه 27 بهمن 1389برچسب:دکترشریعتی, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

از باب :"در اخلاق درویشان"

یاددارم که در ایام طفولیت متبعدبودمی و شبخیز ومولع زهد وپرهیز.شبی در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم وهمه شب دیده بر هم نبسته ومصحف عزیز برکنارگرفته وطایفه ای گرد ماخفته.پدرراگفتم از اینان یکی سربرنمیداردکه دوگانیی بگذارد چنان خواب غفلت برده ان که گویی نخفته اند که مرده ان.گفت جان پدر،تو نیز اگر بخفتی به از آنکه در پوستین خلق افتی.

 

 

نبیند مدعی جز خویشتن را            که دارد پرده پنداردر پیش

گرت چشم خدابینی ببخشد           نبینی هیچکس عاجزترازخویش

..................

مولع:حریص

مصحف:قرآن

دوگانه:نماز

حکایتهای پیشین در ادامه مطلب

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی

ادامه مطلب
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: شنبه 23 بهمن 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

با سلام خدمت همه دوستان عزیز بخصوص اونا که اهل و شاعری و مخصوصأمشاعره هستن.

من قصددارم یه مسابقه مشاعره راه بندازم.البته کاملأمشخصه که اینترنتیه.ولی دقیقأ نمیدونم چه نوع مشاعره ای باشه.آخه مشاعره انواع مختلف داره.مشاعره معمول که خواندن شعری با حرف آخر شعر قبله.یا اینکه یه مصرع شعر رو بگی و بقیه مصرع بعدی رو بگن ویا یه بیت شعر بهم ریخته بذاری و بقیه مرتب کنن و بگن مال کیه.

من اینجاازمشاعره موضوعی استفاده میکنم.از کلیه دوستان دعوت میکنم هر شعری(یک بیت ،یک غزل یا...) با موضوع "دوست"یا"دوستی" بلد هستن،بذارن.فقط شعر نو نباشه!

البته توجه داشته باشید که،"یار" با "دوست" فرق داره!!!!

راستی،سعی کنیدشعرهارو فارسی تایپ کنید.

خودم اول شروع میکنم:

درخت دوستی بنشان که کام دل ببار آرد        نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد

 برای اضافه کردن شعر،به قسمت نظرات بروید.

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: جمعه 22 بهمن 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

این متن نوشته دوست عزیزم احسانه،امیدوارم که خوشتون بیاد و
نظر یادتون نره!
هر روز انسانهای زیادی را میبینم،غریبه و آشنا،انسانهای زیادی را میبینم ولی آنچه کمتر میبینم انسانیت است.آری انسانیت آنچیزیست که مدتهاست فراموش شده.چقدر سخت است زندگی در میان اینان.ولی در میان این مردمان به یکباره گویی معجزه ایی رخ داده،به ناگاه یکی را میبینی،کسی که گویی سالهاست میشناسی ودرپی اش بوده ای،کسی که گویی معنای مجسم تمام آنچیزیست که از خوبی و نیکسرشتی میدانی،همان که گویی برای رسیدن به اوست که زاده شده ای،مکث میکنی،تمام آنچه از مکان و زمان میدانی را فراموش میکنی،هیجان و شادی وجودت را فرا میگیرد،بدنت میلرزد،قلبت به شدت میتپد،گویی میخواهد تمام تپشهای باقی مانده اش را همانجا و در همان لحظه خرج کند،انگار تمام این سالها برای او و برای رسیدن به او میتپیده ونه برای تو.همچنان محو تماشایش هستی محو معصومیت و پاکی اش،انگار تازه معنای هرآنچه که تا کنون از خدا میدانسته ای را دریافته ای،معنای پاکی و مهربانی،معنای خوبی،معنای زلال زیبای حقیقت.
به یکباره رنگ دنیا برایت عوض میشود.آری،دیگر دنیا همچون مردمانش سیاه نیست،حتی خاکستری هم نیست،نمیدانم چه رنگیست، چون دیگر رنگ معنا ندارد،دنیای بی رنگی است،هرچه هست شادیست،هرچه هست پاکیست،هرچه هست راستی،زیبائی و یکرنگیست.
آنجاست که معنای نیاز برایت عوض میشود،دیگر به چیزی نیاز نداری،اوه نه! نیاز داری،تا به حال به هیچ چیز اینقدر محتاج نبودی، فریاد میزنی،شاید در درونت،ولی فریاد میزنی: نه،نه! بایستید،با شما هستم،بایستید ای عقربه های زشت زمان...
 
بقیه در ادامه مطلب
بازاریابی و کسب و کار اینترنتی

ادامه مطلب
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: پنج شنبه 21 بهمن 1385برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
 

یکی زشب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند
 

 

نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند
 

دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
که خنجر غمت از این خراب تر نمی زند
  

گذر گهی است پر ستم که اندرو به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند

چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات  

برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند  

نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند

"ه.ا.سایه"

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: یک شنبه 17 بهمن 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

آرامگاه سعدی

از باب "درضعف و پیری"

مهمان پیری شدم در دیار بکر،که مال فراوان داشت وفرزندی خوبروی.شبی حکایت کرد:مرا به عمرخویش بجزاین فرزند نبوده است.درختی دراین وادی زیارتگاه است که مردمان بحاجت خواستن آنجاروند.شبهای دراز پای آن درخت بر حق بنالیده ام تامرااین فرزند بخشیده است.

شنیدم که پسربارفیقان آهسته میگفت:چه بودی اگرمن آن درخت بدانستمی کجاست تادعاکردمی و پدربمردی.

خواجه شادی کنان که پسرم عاقلست و پسر طعنه زنان که پدرم فرتوت.

سالها برتوبگذرد که گذار                        نکنی سوی تربت پدرت

      توبجای پدر چه کردی خیر                      تاهمان چشم داری از پسرت

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: شنبه 16 بهمن 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

این شعرسهراب هم تقدیم به همه اونایی که صدای فاصله هاروشنیدن

 چرا گرفته دلت مثل آنکه تنهایی
 چه قدر هم تنها
 خیال می کنم
 دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی
دچار یعنی..........
عاشق
و فکر کن که چه تنهاست
 اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد

ماهی تنها

و چه فکر نازک غمناکی
و غم تبسم پوشیده نگاه
گیاه است
 و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست

نه وصل ممکن نیست
 همیشه فاصله ای هست
اگر چه منحنی آب بالش خوبی است
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر
همیشه فاصله ای هست
دچار باید بود
 وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف
 حرام خواهد شد

 و عشق
سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست
 و عشق
صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند
نه
 صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند
 و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر

 همیشه عاشق تنهاست
 و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست
و او و ثانیه ها می روند آن طرف روز
و او و ثانیه ها روی نور می خوابند
 و او ؤ ثانیه ها بهترین کتاب جهان را
به آب می بخشند
 و خوب می دانند
 که هیچ ماهی هرگز
هزار و یک گره رودخانه را نگشود...

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: جمعه 15 بهمن 1389برچسب:عشق,سهراب سپهری,مسافر,عاشق, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

ملاصدرا می گوید : 

 خداوند بي‌نهايت است و لامكان و بي زمان 

خداوند

 اما به قدر فهم تو كوچك مي‌شود

و به قدر نياز تو فرود مي‌آيد،

و به قدر آرزوي تو گسترده مي‌شود،  و به قدر ايمان تو كارگشا مي‌شود، 

 و به قدر نخ پير زنان دوزنده باريك مي‌شود،

و به قدر دل اميدواران گرم مي‌شود... 

مهر

 

  پــدر مي‌شود يتيمان را و مادر..

 

 

 

 همسر مي‌شود بي همسر ماندگان را. 

  طفل مي‌شود عقيمان را. 

 اميد مي‌شود نااميدان را. 

  راه مي‌شود گم‌گشتگان را.

نور مي‌شود در تاريكي ماندگان را.  

 شمشير مي‌شود رزمندگان را.  

 عصا مي‌شود پيران را.

عشق مي‌شود محتاجانِ به عشق را...

خداوند همه چيز مي‌شود همه كس را. 

 

نیایش

به شرط اعتقاد؛

به شرط پاكي دل؛

 به شرط طهارت روح؛

به شرط پرهيز از معامله با ابليس.

بشوييد قلب‌هايتان را از هر احساس ناروا!

 و مغزهايتان را از هر انديشه خلاف،

و زبان‌هايتان را از هر گفتار ِناپاك،

و دست‌هايتان را از هر آلودگي در بازار...

و بپرهيزيد از ناجوانمردي‌ها، ناراستي‌ها، نامردمي‌ها!

عروج

عشق

 چنين كنيد تا ببينيد كه خداوند، چگونه بر سفره‌ي شما،

با كاسه‌يي خوراك و تكه‌اي نان مي‌نشيند

و  بر بند تاب، با كودكانتان تاب مي‌خورد،

و در دكان شما كفه‌هاي ترازويتان را ميزان مي‌كند

و "در كوچه‌هاي خلوت شب با شما آواز مي‌خواند"

 

خدا

مگر از زندگي چه مي‌خواهيد،

كه در خدايي خدا يافت نمي‌شود، كه به شيطان پناه مي‌بريد؟
كه در عشق يافت نمي‌شود، كه به نفرت پناه مي‌بريد؟
كه در سلامت يافت نمي‌شود كه به خلاف پناه مي‌بريد؟
قلب‌هايتان را از حقارت كينه تهي كنيدو با عظمت عشق پر كنيد.

زيرا كه عشق چون عقاب است.

بالا مي‌پرد و دور...  

 

 

كوتاه مي‌پرد و سنگين.

جز مردار به هيچ چيز نمي‌انديشد.

عشق

بـراي عاشق،

ناب ترين،

شور است

و زندگي و نشاط.

عشق

براي لاشخور،

خوبترين،

جسدي ست متلاشي ...

  بي اعتنا به حقيران ِ در روح.
كينه چون لاشخور و كركس است.   

برادر مي‌شود محتاجان برادري را.  

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: چهار شنبه 13 بهمن 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

اینم یه مشاعره اینترنتیه که چندوقت پیش با یکی از دوستام داشتم.(اگه کسی مایل باشه حریف هم میطلبیم!)

 

دردلم بودكه بي دوست نباشم هرگز  //  چه توان كرد كه سعي من و دل باطل بود

   دي شيخ با چراغ گرد شهر همي گشت  // كز ديو دد ملولم و انسانم ارزوست

تا ز ميخانه و مي نام و نشان خواهد بود // سر ما خاك ره پير مغان خواهد بود

دوش دور از رويت اي جان، جانم از غم تاب داشت// ابر چشمم بر رخ از سوداي تو سيلاب داشت

توهمچو صبحي و من شمع خلوت سحرم// تبسمي كن و جان بين كه چون همي سپرم

مرا مي بيني هردم زيادت مي كني دردم// تو را مي بينم و هر دم زيادت مي شود دردم

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی

ادامه مطلب
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: چهار شنبه 13 بهمن 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

سعی میکنم هر هفته یکی از کتابهایی رو که خوندم و دوست داشتم اینجا معرفی کنم وخوشحال میشم دوستان هم کتابهایی رو که خودشون خوندن و به نظرشون ارزش خوندن داره ,معرفی کنن.

 یکی از کتابهایی که من چندسال قبل خوندم و خیلی برام جالب بود،کتاب "کوری" از "ژوزه ساراماگو" هست.خوندن این کتاب رو به همتون توصیه میکنم.

 

دراینجا میخوام توضیحاتی درباره نویسنده بزارم و بعدهم خلاصه و نقدی از دو کتاب معروف او،یعنی "کوری" و "بینایی".

البته کتاب "سال مرگ ریکاردوریش" و"هجوم دوباره مرگ" که بعضی کتابهاف"درستایش مرگ" ترجمه کردن هم از همین نویسنده،کتابهای جالبیه.

  کوری:

رُمان "كوری" روایت یك نسل است. نسلی كه ناخواسته شاهدی‌ست بر حادثه‌ای شگفت‌انگیز و هراسناك. نسلی كه آن سوی شخصیت‌های انسانی را با چشم عقل به نظاره می‌نشیند. نسلی كه جهانی را تجربه می‌كند كه هیچكس پیش از او تجربه نكرده است. نسلی كه ناگزیر از "عادت دیدن" محروم می‌شود...
بینایی:
«زمانی كه به دنیا می‌آییم، قراردادی را برای زندگی كردن امضا می‌كنیم، اما سال‌ها بعد، لحظاتی می‌رسد كه از خود می‌پرسیم چه كسی این قرارداد را به جای من امضا كرده است؟». ژوزه ساراماگو، رمان "بینایی" را پس از رمان كوری نوشته است. "بینایی" روایت نسلی‌ست كه از كام " كوری سفید" به سلامت بیرون آمده و بینایی خود را بازیافته است. چهار سالی از مرگ "ابلیس سفید" گذشته است اما این‌بار این هیولا خود را در چهره‌ای دیگر بازمی‌سازد...
بازاریابی و کسب و کار اینترنتی

ادامه مطلب
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: چهار شنبه 13 بهمن 1384برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

حافظ و سعدی همشهرین و هرکدوم در جای خودشون بینظیرن.ولی از حافظ بخاطر فالش،بیشتر یاد میشه.من میخوام اینجا دل سعدی رو به دست بیارم و هر هفته یه حکایت از گلستان بذارم.(البته ما همچنان ارادتمندحافظ هستیم ).

 

سعدی

حکایت اول از باب "دراخلاق درویشان"

زاهدی مهمان پادشاهی بود.چون به طعام بنشستند،کمتراز آن خوردکه ارادت او بو د و چون بنماز ایستاد بیشتراز آن کردکه عادت او،تاظن صلاحیت در حق اوزیادت کنند.

ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی                     کاین ره که تو میروی به ترکستان است

چون بمقام خویش درآمد،سفره خواست تا تناولی کند.پسری صاحب فراست داشت.گفت:ای پدر،باری به مجلس سلطان درطعام نخوردی؟گفت در نظر ایشان چیزی نخوردم که بکارآید.گفت:نمازراهم قضاکن که چیزی نکردی که بکارآید.

ای هنرها گرفته در کف دست                        عیبهابرگرفته زیر بغل

تاچه خواهی خریدن ای مغرور                       روز درماندگی به سیم دغل

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: چهار شنبه 13 بهمن 1389برچسب:گلستان سعدی, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

CopyRight| 2009 , mftoch.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com