javahermarket

خروج ممنوع

ادبیات-شعر-داستان-خاطرات-زبان(انگلیسی و فرانسه)

سلام بر تمام دوستان.

به مناسبت  ۲9خرداد سالروز عروج ملکوتی دکتر شریعتی،وصیت نامه این استاد ارجمندرو میذارم.متن کامل وصیت نامه در ادامه مطلب هست.

و آخرین وصیتم، به نسل جوانی که وابسته آنم. و از آن میان به خصوص روشنفکران، و از این میان بالاخص شاگردانم که هیچوقت جوانان روشنفکر همچون امروز نمی¬توانسته¬اند به سادگی مقامات حساس و موفقیت¬های سنگین به دست آورند اما آنچه را در این معامله از دست می¬دهند بسیار گرانبها تر از آن چیزی است که به دست می¬آورند.

و دیگر این سخن یک لا ادری فرنگی که در ماندن من سخت سهیم بوده¬است که "شرافت مرد همچون بکارت یک زن است. اگر یک بار لکه دار شد دیگر هیچ چیز جبرانش را نمی¬تواند".

و دیگر این که نخستین رسالت ما کشف بزرگ¬ترین مجهول غامضی است که از آن کمترین خبری نداریم و آن "متن مردم" است و پیش از آن که به هر مکتبی بگرویم باید زبانی برای حرف زدن با مردم بیاموزیم و اکنون گنگیم. ما از آغاز پیدایشمان زبان آنها را از یاد برده¬ایم و این بیگانگی، قبرستان همه آرزوهای ما و عبث کننده همه تلاش¬های ماست.

و آخرین سخنم به آن¬ها که به نام روشنفکری، گرایش مذهبی مرا ناشناخته و قالبی می¬کوبیدند، این که:

دین چو منی گزاف و آسان نبود / روشن تر از ایمان من ایمان نبود // در دهر چو من یکی و آن هم کافر! / پس در همه دهر یک مسلمان نبود

ایمان در دل من، عبارت از آن سیر صعودی¬ای است که پس از رسیدن به بام عدالت اقتصادی _ به معنای علمی کلمه _ و آزادی انسانی _ به معنای غیر بورژوازی اصطلاح _ در زندگی آدمی آغاز می¬شود.»

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی

ادامه مطلب
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: شنبه 28 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

یکی طفل دندان برآورده بود

پدر سر به فکرت فرو برده بود

که من نان و برگ از کجا آرمش؟

مروت نباشد که بگذارمش

چو بیچاره گفت این سخن، پیش جفت

نگر تا زن او را چه مردانه گفت:

مخور هول ابلیس تا جان دهد

همان کس که دندان دهد نان دهد

بقیه در ادامه مطلب

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی

ادامه مطلب
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: یک شنبه 22 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

خدا عظیم نیست او عظمت است؛

 

  خدا مهربان نیست او مهربانی است؛

 

 خدا عاشق نیست او عشق است ؛

 

  و این عظمت ومهربانی توسط ما فرصت حضور می یابد ؛

 

 وقتی دست ناتوانی را می گیریم

 

 یا با عشقی خالصانه به حرفهای انسانی تنها و درمانده گوش می سپاریم ؛

 

   یا گره از کار کسی می گشائیم ؛

 

    جهان در انتظار ظهور ماست ؛

 

کار خدا خلق انسان بود ورسالت انسان تجلی خداوند بر روی زمین ؛

 

انسان نردبانی است که خداوند توسط آن از فراز آسمانها بر زمین گام می نهد و ما عظیم تر از آنیم که می پنداریم.

مسعود لعلی

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: شنبه 21 خرداد 1390برچسب:عظمت خدا,قدرت انسان,عشق به خدا,, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

نزدیک ترین نقطه به خدا هیچ جای دوری نیست
.نزدیک ترین نقطه به خدانزدیک ترین لحظه به اوست،وقتی حضورش را درست توی قلبت حس میکنی،آنقدر نزدیک که نفست از شوق التهاب بند می آید
.آنقدر هیجان انگیزکه با هیجان هیچ تجربه ای قابل مقایسه نیست.

تجربه ای که باید طعمش را چشید . اغلب درست همان لحظه که گمان می کنی در برهوت تنها ماندی، درست همان جا که دلت سخت می خواهد او با تو حرف بزند،همان لحظه كه آرزو داری دستان پر مهرش را بر سرت فرود اید

همان لحظه نورانی که ازشوق این معجزه دلت می خواهد تاآخردنیا از ته دل وبا کل وجودت اشک شوق بریزی وتا آخرین لحظه وجودت بباری .

نزدیک ترین لحظه به خدا می توانددر دل تاریک ترین شب عمرناخواسته تو ویا در اوج بزرگ ترین شادی دلخواسته تو رخ دهد ,می تواند درست همین حالا باشد و زیباترین وقتی که می تواند پیش بیایدهمان دمی است که برایش هیچ بهانه ای نداری.
جایی که دلت برای او تنگ است .


نزدیکترین نقطه به خدا،دست نیازی است که به سوی تو دراز شده؛

نزدیکترین نقطه به خدا،نگاه پر مهر کودکی است که در انتظار لبخندی،تو را مینگرد.

 نزدیکترین نقطه به خدا قلب توست؛

فقط کافی است به آن بنگری؛

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی

ادامه مطلب
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: سه شنبه 17 خرداد 1385برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

فقر
خداوندا!

  پریشانم،
چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!
مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.

خداوندا!
اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای ‌تکه نانی
‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌
و شب آهسته و خسته
تهی‌ دست و زبان بسته
به سوی ‌خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!

خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی
لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف‌تر
عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌
و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!

خداوندا!
اگر روزی‌ بشر گردی‌
ز حال بندگانت با خبر گردی‌
پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است

دکتر علی شریعتی

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: یک شنبه 15 خرداد 1390برچسب:فقر,تبعیض,دکتر شریعتی,شکایت,, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

ابر سپید

همه مي پرسند:

چيست در زمزمه مبهم آب؟

چيست در همهمه دلکش برگ؟

چيست در بازي آن ابر سپيد، روي اين آبي آرام بلند

که ترا مي برد اين گونه به ژرفاي خيال؟

چيست در خلوت خاموش کبوترها؟

چيست در کوشش بي حاصل موج؟

چيست در خنده جام

که تو چندين ساعت، مات و مبهوت به آن مي نگري؟

نه به ابر، نه به آب، نه به برگ،

نه به اين آبي آرام بلند،

نه به اين آتش سوزنده که لغزيده به جام،

نه به اين خلوت خاموش کبوترها،

من به اين جمله نمي انديشم.
.

.

.

ادامه این شعر زیبای فریدون مشیری را در ادامه مطلب ببینید

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی

ادامه مطلب
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: شنبه 14 خرداد 1390برچسب:فریدون مشیری,شعر نو,, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

این شعر یه شعر خاصه!لا اقل برای من.

این شعر رو یکی از دوستای خوبم به نام Alex که اهل اسپانیاست،گفته.از اونجایی که فارسی ،زبان مادریش نیست،به نظرم شعر خیلی خوبیه.(هرچند نظر خودش چیز دیگه است)این شعر رو برای یک ایرانی گفته.

(ناگفته نماند که همسر Alex،ایرانیه!)

راستش خیلی وقته که ازش اجازه خواستم این شعر رو تو وبلاگم بذارم ولی جواب قطعی نمیده،(آخه فکر میکنه شعر خوبی نیست!)منم تصمیم گرفتم اطلاعات جزئی رو حذف کنم و برای تشکر هم شده،این شعر رو اینجا قرار بدم،امیدوارم که منو ببخشه.البته این تنها شعرش به زبان فارسی نیست ولی برای شعرهای دیگه اش،واقعأ باید ازش اجازه بگیرم.

امیدوارم شما هم خوشتون بیاد و نظر هم یادتون نره،با توجه به اینکه این رو یه غیر ایرانی گفته،چه امتیازی از یک تا ده ،بهش میدید؟

فاصله تنها پنج حرف است
 
کاش تابستان تنها یک روز بود
وروزهای دیگرم زمستان سرد
اینجوری می توانستم آرام
در آغوش گرم تو بزیم
 
 
صبحت بخیر ای معجزۀ نور
خورشید باز طلوع می کند
چو لبخند سپید بچۀ کوچک
که به سرودن شروع کرد
وآهنگ نرمش می شود
صدای پاک آسمان
 
دلم را ببین ای هدیۀ بهشت
چگونه در میان آسمان شرقی تو
مثل بلبل دنبال گلش پرواز می کند
واین بلبل گل زیبایی پیدا کرد
هر گز باورم نبود که خداوند
کسی مثل تو به عصرمان می بخشید
که چنین شیرین زندگی را کردی
و روزهای تاریک را آفتابی کردی
این بلبل لال شده را آواز دادی
این بلبل را بال پرواز بخشیدی
 
در شبهای تاریک و بی ستاره
چون خواب رفیق بیوفا می نماید
سبد سبد می چینم از این نور
که از جان پاک تو در می آید
وکه مرا بیدار و آرام می نشاند
با یاد تو در خاطره ام
ور دست خود را بالا می کشم
زلف ترا نواخت می توانم
فاصله تنها پنج حرف است 
فاصله یک واژه است بی قوت
 
صبحت بخیر ای معجزۀ نور
هنگام آخرین دمهای سحر
اگر دیدگانت را باز بکنی
یک شهابی خواهی دید
که با زبان صادق قلب
به گوشت نجوا می کند
بر خیز آفتابا بر خیز
این جهان تاریک ما
روشنی ترا لازم دارد
                                                                                   
بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: جمعه 13 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

لقمان

پسرم! در تاکسی با تلفن همراه بلندبلند صحبت نکن

**********

پسرم! آنتی ویروس “بیت دیفندر” اوریجینال نصب کن. پول “رجیستر” به میزان ده سال را کنار گذاشته ام. با احتساب تورم جهانی و تحریم و نوسان بازار. مادرت جای آن را می داند

**********

پسرم! پیش از استخدام در اداره های دولتی ، “پاور پوینت” را فرابگیر.

**********

پسرم! پیامک های عیدنوروزت را همین الان بفرست

**********

پسرم! گوجه را از نارمک بخر، شنیده ام ارزان است.

**********

پسرم! هیچ گاه از دانشگاه های هاروارد ، ماساچوست و بوستون مدرک نگیر. برایت حرف در میارن. مگه آزاد رودهن چشه؟

**********

.

.

.

* این لقمان از نواده های همان لقمان حکیم معروف است که چند نسل پیش به بلاد پارس هجرت کرد

 

ادامه مطلب رو از دست ندید

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی

ادامه مطلب
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: پنج شنبه 12 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

سپهری

به تماشا سوگند    

و به آغاز کلام   

و به پرواز کبوتر از ذهن  

واژه ای در قفس است.  

حرفهایم مثل یک تکه چمن روشن بود. 

من به آنان گفتم: 

آفتابی لب درگاه شماست 

که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد. 

 ...

ادامه مطلب

 

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی

ادامه مطلب
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: سه شنبه 10 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

خدایا،من ترا دوست دارم ،همه زندگی ام و همه روزها و شبهای زندگی ام بر این دوستی شهادت می دهند،شاهد بوده اند و شاهد هستند.
آزادی تو مذهب من است ، خوشبختی تو عشق من است ،آینده تو تنها آرزوی من است.

 

  تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

خدایا:مرا به ابتذال ارامش و خوشبختی مکشان. اضطرابهای بزرگ، غمهای ارجمند و حیرتهای عظیم به روحم عطا کن.لذت ها را به بندگان حقیرت بخش و دردهای عزیز بر جانم ریز.

 

   تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

خدایا رحمتی کن تا ایمان ، نام ونان برایم نیاورد ، قوتم بخش تا نانم را وحتی نامم را در خطر ایمانم افکنم تا از آنها باشم که پول دنیا را می گیرند و برای دین کار می کنند نه از آنها که پول دین را می گیرند و برای دنیا کار می کنند . 

 

  تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

خدایا:به من توفیق تلاش در شکست، صبر در نومیدی، رفتن، بی همراه؛ جهاد، بی سلاح؛ کار، بی پاداش؛ فداکاری درسکوت؛ دین،بی دنیا؛ مذهب، بی عوام؛ عظمت، بی نام؛ خدمت، بی نان؛ ایمان، بی ریا؛ خوبی، بی نمود؛ گستاخی، بی خامی؛ قناعت، بی غرور؛ عشق، بی هوس؛ تنهایی در انبوه جمعیت؛ و دوست داشتن، بی آنکه دوست بداند؛ روزی کن.  

 

   تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

خدایا: به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ، بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است، حسرت نخورم، و مُردنی عطا کن که، بر بیهودگیش، سوگوار نباشم.بگذار تا آن را، خود انتخاب کنم، اما آنچنان که تو دوست می داری.

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

 

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: دو شنبه 9 خرداد 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

نهايت خساست

بزرگي كه در ثروت، قارون زمان خود بود، اجل فرا رسيد و اميد زندگاني قطع كرد. جگر‌گوشگان خود را حاضر كرد. گفت: اي فرزندان، روزگاري دراز در كسب مال، زحمت‌هاي سفر و حضر كشيده‌ام و حلق خود را به سرپنجه گرسنگي فشرده‌ام، هرگز از محافظت آن غافل مباشيد و به هيچ وجه دست خرج بدان نزنيد.

اگر كسي با شما سخن گويد كه پدر شما را در خواب ديدم قليه حلوا مي‌خواهد، هرگز به مكر آن فريب نخوريد كه آن من نگفته باشم و مرده چيزي نخورد.

اگر من خود نيز به خواب شما بيايم و همين التماس كنم، بدان توجه نبايد كرد كه آن را خواب و خيال و رويا خوانند. چه بسا كه آن را شيطا به شما نشان داده باشد، من آنچه در زندگي نخورده باشم در مردگي تمنا نكنم. اين بگفت و جان به خزانه مالك دوزخ سپرد.

پلنگ

 بازرگاني را زني خوش صورت بود كه زهره نام داشت. عزم سفر كرد. از بهر او جامه‌اي سفيد بساخت و كاسه‌اي نيل به خادم داد كه هرگاه از اين زن حركتي ناشايست پديد آيد، يك انگشت نيل بر جامه او بزن تا چون بازآيم، مرا حال معلوم شود. پس از مدتي خواجه به خادم نبشت كه:

چيزي نكند زهره كه ننگي باشد

بر جامه او ز نيل رنگي باشد.

خادم باز نبشت كه:

گر آمدن خواجه درنگي باشد

چون بازآيد، زهره پلنگي باشد

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی

ادامه مطلب
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: دو شنبه 26 ارديبهشت 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

لحظه دیدار نزدیک است

باز من دیوانه ام، مستم

باز می لرزد،

دلم، دستم

باز گویی در جهان دیگری هستم

های! نخراشی به غفلت گونه ام را،

تیغ
های، نپریشی صفای زلفکم را،

دست
و آبرویم را نریزی،

دل

ای نخورده مست

لحظه ی دیدار نزدیک است

 

 

 

"مهدی اخوان ثالث"

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: جمعه 9 ارديبهشت 1390برچسب:اخوان ثالث,لحظه دیدار,, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

در سال جدید به علت مشغله زیاد،نوشتن حکایتهای گلستان به تعویق افتاد .ولی درآستانه روز بزرگداشت سعدی،نوشتن حکایتهارو از سر میگیریم.

حکایت ششم : ازباب درضعف و پیری

 

 

جوانی چست لطیف خندان شیرین زبان در حلقه عشرت ما بود که در دلش از هیچ نوعی غم نیامدی و لب از خنده فراهم. روزگاری برآمد که اتفاق ملاقات نیوفتاد، بعد از آن دیدمش زن خواسته و فرزندان خاسته و بیخ نشاطش بریده و گل هوس پژمرده. پرسیدمش چه گونه‌ای و چه حالتست؟ گفت تا کودکان بیاوردم دگر کودکی نکردم.

چون پیر شدى ز کودکى دست بدار       بازى و ظرافت به جوانان بگذار

طرب نوجوان ز پیر مجوی                     که دگر ناید آب رفته به جوی

دور جوانی به شد از دست من              آه و دریغ آن زمن دل فروز

پیر زنی موی سیه کرده بود                  گفتمش ای مامک دیرینه روز

موى به تلبیس سیه کرده گیر            راست نخواهد شدن این پشت کوژ

حکایتهای پیشین در ادامه مطلب...

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی

ادامه مطلب
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: چهار شنبه 31 فروردين 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

پیامبر ادب فارسی


سعدی

پیراهن برگ بر درختان         چون جامه عید نیکبختان

اول اردیبهشت ماه جلالی         بلبل گوینده بر منابر قضبان

        برگل سرخ ار نم اوفتاده لآلی                 همچو عرق بر عذار شاهد غضبان

 

روز اول اردیبهشت روزی است که سعدی نوشتن گلستان را شروع کرد و به همین مناسبت این روز،روز بزرگداشت سعدی نام گرفته است.

این روز بر دوستداران شعر و ادب فارسی ،گرامی باد.

 

به چکار آیدت ز گل طبقی         از گلستان من ببر ورقی

گل همین پنج روز و شش باشد          واین گلستان همیسه خوش باشد

 

منتظر مطالب بعدی ،از مراسم این روز باشید...

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: دو شنبه 29 فروردين 1385برچسب:بزرگداشت سعدی,اول اردیبهشت, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀


عجب صبری خدا دارد !  

اگر من جای او بودم

که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان

جهان را با همه زیبایی و زشتی

 به روی یکدگر ویرانه می کردم.

 

عجب صبری خدا دارد !  

اگر من جای او بودم

که می دیدم یکی عریان و لرزان

دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین

زمین و آسمان را واژگون مستانه می کردم.

 

عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم

که در همسایه ی صدها گرسنه ، چند بزمی

گرم عیش و نوش می دیدم  

نخستین نعره ی مستانه را

خاموش آن دم بر لب پیمانه می کردم.

 

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم

نه طاعت می پذیرفتم

نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده

 پاره پاره در کف زاهد نمایان

 سبحه ی صد دانه می کردم.

 

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم

برای خاطر تنها یکی مجنون صحراگرد بی سامان

هزاران لیلی ناز آفرین را

کو به کو آواره و دیوانه می کردم.

 

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم

به گرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان

سراپای وجود بی وفا معشوق را

پروانه می کردم.

 

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم

که می دیدم مشوش عارف عامی

ز برق فتنه ی این علم آدم سوز مردم کش

به جز اندیشه ی عشق و وفا

معدوم هر فکری در این دنیای پر افسانه می کردم.

 

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم

به عرش کبریایی ، باهمه صبر خدایی  

تا که می دیدم عزیزی  نا بجا

ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد

گردش این چرخ را وارونه بی صبرانه می کردم.  

 

عجب صبری خدا دارد !

چرا من جای او باشم

همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و

تاب تماشای تمام زشت کاری های این مخلوق را دارد

و گرنه من به جای او چو بودم  

یک نفس کی عادلانه

سازشی با جاهل و فرزانه می کردم !

عجب صبری خدا دارد !

عجب صبری خدا دارد !

عجب صبری خدا دارد.....!

    "معینی کرمانشاهی

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: شنبه 27 فروردين 1390برچسب:صبرخدا,معینی کرمانشاهی, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

تقدیم به داداش فهام


اگر  ماه بودم ، به هر جا که بودم ،

سراغ تو را از خدا می گرفتم .

و گر سنگ بودم ، به هر جا که بودی ،

سر رهگذار تو جا می گرفتم .

اگر ماه بودی –  به صد ناز –  شاید

شبی بر لب بام من می نشستی

وگر سنگ بودی ، به هر جا که بودم

مرا می شکستی ، مرا می شکستی !

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: چهار شنبه 24 فروردين 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

منظومه زیبای  آبی،خاکستری،سیاه از حمید مصدق ،تقدیم به احسان

 

 

من قامت بلند تو را در قصيده اي

با نقش قلب تو، تصوير مي كنم

*********

در شبان غم تنهايي خويش،

عابد چشم سخنگوي توام .

من در اين تاريكي،

من در اين تيره شب جانفرسا،

زائر ظلمت گيسوي توام .

 

شكن گيسوي تو،

موج درياي خيال .

كاش با زورق انديشه شبي،

از شط گيسوي مواج تو، من

بوسه زن بر سر هر موج گذر مي كردم .

كاش بر اين شط مواج سياه،

همه عمر سفر مي كردم .

*****

...

واي، باران؛

باران؛

شيشه پنجره را باران شست .

از دل من اما،

- چه كسي نقش تو را خواهد شست ؟

 

آسمان سربي رنگ،

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ .

مي پرد مرغ نگاهم تا دور،

واي، باران،

باران،

پر مرغان نگاهم را شست .

*****

خواب روياي فراموشيهاست !

خواب را دريابم،

كه در آن دولت خاموشيهاست .

من شكوفايي گلهاي اميدم را در روياها مي بينم،

 

و ندايي كه به من ميگويد :

« گر چه شب تاريك است

« دل قوي دار،

سحر نزديك است

.

.

.

ادامه مطلب رو از دست ندید

 

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی

ادامه مطلب
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: یک شنبه 21 فروردين 1390برچسب:حمید مصدق,شعر,ادبیات,باران,, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 


از همان روزی که دست حضرت قابیل

گشت آلوده به خون حضرت هابیل

از همان روزی که فرزندان آدم

زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید

آدمیت مرد

گرچه آدم زنده بود

از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند

از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند

آدمیت مرده بود

بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب

گشت و گشت

قرنها از مرگ آدم هم گذشت

ای دریغ

آدمیت برنگشت

قرن ما

روزگار مرگ انسانیت است

سینه دنیا ز خوبی ها تهی است

صحبت از آزادگی پاکی مروت ابلهی است

صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست

قرن موسی چمبه هاست

روزگار مرگ انسانیت است

من که از پژمردن یک شاخه گل

از نگاه ساکت یک کودک بیمار

از فغان یک قناری در قفس

از غم یک مرد در زنجیر حتی قاتلی بر دار

اشک در چشمان و بغضم در گلوست

وندرین ایام زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست

مرگ او را از کجا باور کنم

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

وای جنگل را بیابان میکنند

دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند

هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا

آنچه این نامردان با جان انسان میکنند

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست

فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست

فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست

در کویری سوت و کور

در میان مردمی با این مصیبت ها صبور

صحبت از مرگ محبت مرگ عشق

گفتگو از مرگ انسانیت است


  فریدون مشیری

 

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: جمعه 12 فروردين 1385برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

حکایت پنجم

از باب"درتأثیرتربیت"

سعدی

توانگر زاده اي را ديدم برسر گور پدر نشسته و با درويش بچه اي مناظره درپيوسته كه صندوق تربت ما سنگين است و كتابه رنگين و فرش رخام انداخته و خشت پيروزه درو به كار برده به گور پدر چه ماند خشتي دو فراهم آورد ه و مشتي در خاك بر آن پاشيده .

درویش پسر اين را بشنيد و گفت خاموش که فردا در قیامت،تا پدرت زير آن سنگهاي گران بر خود بجنبيده باشد پدر من به بهشت رسيده باشد .

خر كه كمتر نهند بر وي بار                                   بي شك آسوده تر كند رفتار


مرد درويش كه با رستم فاقه كشيد                      بدرمرگ همانا كه سبك بار آيد
وانكه در نعمت و آسايش و آساني زيست              مردنش زين همه شك نيست كه دشخوار آيد
به همه حال اسيري كه زبندي برهد                      بهتر از حال اميري كه گرفتار آيد 

...................

رخام:سنگ مرمر

فاقه:تنگدستی

حکایتهای قبل را در ادامه مطلب مشاهده کنید.

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی

ادامه مطلب
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: شنبه 7 اسفند 1389برچسب:گلستان سعدی,حکایات سعدی, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

یه شعرزیبای دیگه از سیمین بهبهانی
 
فعل مجهول

بچّه ها صبحتان به خير...سلام
درس امروز ، فعل مجهول است
فعل مجهول چيست می دانيد؟
نسبت فعل ما به مفعول است

در دهانم زبان چو آويزی
در تهيگاه حلق می لغزيد
صوت ناسازم آنچنان که مگرـ
شيشه بر روی سنگ می لغزيد

ساعتی داد آن سخن دادم
حقّ گفتار را ادا کردم
تا ز اعجاز خود شوم آگاه
ژاله را زآن ميان صدا کردم


ژاله! از درس من چه فهميدی؟
پاسخ من سکوت بود ، سکوت
ده جوابم بده کجا بودی؟
رفته بودی به عالم هپروت؟

خنده دختران و غرش من
ريخت بر فرق ژاله چون باران
ليک او بود غرق حيرت خويش
غافل از اوستاد و از ياران

خشمگين،انتقامجو،گفتم
بچّه ها! گوش ژاله سنگين است
دختری طعنه زد که:نه خانم
درس در گوش ژاله ياسين است



باز هم خنده ها و همهمه ها
تند و پيگير می رسيد به گوش
زير آتشفشان ديدهء من
ژاله آرام بود و سرد و خموش


رفته تا عمق چشم حيرانم
آن دو ميخ نگاه خيرهء او
موج زن در دو چشم بی گنهش
رازی از روزگار تيرهء او


آنچه در آن نگاه می خواندم
قصّهء غصّه بود و حرمان بود
ناله ای کرد و در سخن آمد
با صدايی که سخت لرزان بود



"فعل مجهول" فعل آن پدريست
که دلم را ز درد پر خون کرد
خواهرم را به مشت و سيلی کوفت
مادرم را ز خانه بيرون کرد


شب دوش از گرسنگی تا صبح
خواهر شيرخوار من ناليد
سوخت از تاب تب برادر من
تا سحر در کنار من ناليد



از غم آن دو تن،دو ديدهء من
اين يکی اشک بود و آن دگرخون بود
مادرم را دگر نمی دانم
که کجا رفت و حال او چون بود


گفت و ناليد و آنچه باقی ماند
هق هق گريه بود و نالهء او
شسته می شد به قطره های سرشک
چهرهء همچو برگ لالهء او


نالهء من به ناله اش آميخت
که غلط بود آنچه من گفتم
درس امروز، قصّهء غم توست
تو بگو،من چرا سخن گفتم؟


"فعل مجهول" فعل آن پدريست
که تو را بی گناه می سوزد
آن حريق هوس بود که در او
مادری بی پناه می سوزد


 

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: دو شنبه 2 اسفند 1389برچسب:فعل مجهول, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

CopyRight| 2009 , mftoch.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com